سلامی از ته وجود قله های برف آلود سرزمین عشق
زندگی مانند یک رودخانه مثل یک چشمه و لحظه ها همچو آبی
زلال در گذرند. و ما روشنایی های این آب زلال هستیم وهمراه آب زلال زندگی
را پشت سر میگذاریم
در آسمان عشق پرواز میکرم ناگاه تیر جفایی به قلبم خورد برای
ترمیم بالم فرود آم تا اینکه خود را در خمار زندانت گرفتار یافتم خواستم
بهترین ها رابفرستم گفت مرا بفرست که از همه زیباترم خار گفت مرا بفرست
تا به چشمه دشمنانش بتازم در این اندیشه بودم که
ناگاه...............
قلبم گفت مرا بفرست که از همه حلاقت و صبوری دارم