loading...
دیـدیـن؟ یـا ایـنـکـه شـنـیـدیـن؟!...
horieh بازدید : 39 نظرات (0)

روزی به شهر آرزوهایم سفر کردم در آن جا گل زیبایی افتاده بود

که گویی منتظر کسی بود

انگار گمشده ای داشتت به کنارش رفتم روی گلبرگ هایش با خط زیبا

چیزی نوشته شده بود ....

خواندمش نوشته بود منتظرت می مانم

گل را چیدم قطره ای آب بر روی دستم چکیده شد

انگار اشک چشم های گل بود دیگر از آن بوی خوشی که به مشامم می رسید

اثری نبود....

رنگ دل انگیز گل پریده بود و گل دیگر داشت جان خود را از دست می داد

اما....

به فکر فرو رفتم گل را در میان گل های باغچه ی تنهایی ام کاشتم

دیدم حال و هوایش بهتر شد بعد از این که گل حالش خوب شد

آن را به کسی که از صمیم قلب دوستش داشتم تقدیم کردم

بعد وقتی سرنوشت گل را رقم زدم

دیدم ....

آن گل همان سر گذشت خودم بود

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
استفاده از تمامی مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است و نیازی برای عضویت ندارد. البته میتوانید در خبرنامه عضو شوید تا در صورت وجود پیام ضروری به شما اطلاع داده شود. در پایان امیدواریم در نظر سنجی سایت شرکت نمایید و نیز ممنونیم از اینکه ما را با دادن گوگل پلاس شاد میکنید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون در مورد مطالب چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 531
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 29
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 105
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 155
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 220
  • بازدید ماه : 862
  • بازدید سال : 6,330
  • بازدید کلی : 43,551
  • کدهای اختصاصی
    پیش از هر چیز این وبلاگ را تقدیم می کنم به تمام عزیزانی که با وجود تجربه ی سنگین و فراموش نشدنی شکست عشق همچنان حرمت عشق، این حس مقدس ، را نگه داشته و به آن ارج می نهند...به قول گفتنی هروقت خواستیم به یکی دل ببندیم، ازمون شارژ ایرانسل خواست!...