شاید فقط خاطره ای شویم برای هم
زمانی که باد می آید و تمام گذشته ی من را بر خود سوار می کند
زمانی که چکاوکی می خواند و تمام دوستت دارم هایمان را مرور می کند
زمانی که دریا ساکت و آرام جاپاهای شادمانه مان را محو می کند.
شاید فقط خاطره ای شویم برای هم
زمانی که کولی ها کوچ می کنند و با نگاهشان کف دستانمان را سوراخ می کنند
زمانی که بوی تند قهوه تمام پاتوق های دو نفره را پر می کند
زمانی که بیدهای گره خورده مارا به یاد تمام دستان فشرده می اندازد
زمانی که قاصدکان, آخرین نامه ی مرا با خود می آورند
شاید فقط خاطره ای شویم برای هم
زمانی که فروغ در اتاق تنهایی فریاد می زند:
...و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد
زمانی که باران, تمام گریه های دوری را پنهان می کند
زمانی که قرص ماه, تمام همخوابگی مان را در آسمان لمس می کند
شاید فقط خاطره ای شویم برای هم
زمانی که آخرین برگ دفترخاطراتمان خداحافظ محبوبم را گریه می کند.